راز شب

ساخت وبلاگ

به همه بیمارستان ها و کلانتری ها سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه

و پسره اولین شبی بود که خونه نرفته بود
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشد
چون به خودش میگفت من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم
و عاشقشم
این بود تموم قصه زندگی این پسر
 نظر راتون رو بدین یادتون نره

My beautiful dreams...
ما را در سایت My beautiful dreams دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : یکی مثله همه mydreams بازدید : 840 تاريخ : يکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت: 23:22